یه روزدیدم یه بلبلی، اومد تــــــو باغچه ی خــــــــونم * چهچهی زد اومد نشــست کـــنارگلـــــبرگ دلـــــم
تکون تکونی خورد وبـــــعد رفت و اومد بازتـو دلــــم * دیدم با گلبرگم می گفت: میخوام تورو با خوب وبد
صادق وبی ریـــــــا بگم، می خوام تورو، دوستت دارم * باورنمی کنی چــــــرا، قد خدا دوســــــتت دارم
گلبرگ پاک و خوش خیال، فکرکرد عوض شده زمون * گذشت وچند روزبعد ازاون، رفتم بپرسم حالشون
دیدم گلــــــــم پژمرده بود، بیچاره رنگــــــش رفته بود * زود فــــــــهمیدم که بلبله آرزوهاشو بــــــرده بود
گل رنگ بلبل رومی دید، دروغ و نیرنگـــــش ندید * تا گل قشنگ بود اون نشست، ازش که خسته شد پرید